نگاهی به دو فیلم «من می ترسم» و «شنای پروانه»؛ هیولای فناوری

 
روز گذشته این مجموعه یادداشت‌ها را با این مقدمه آغاز کردم که سینمای ایران به شکلی تاریخی روی چندان خوشی با مجموعه‌ای از پدیده‌ها و ابزارهایی که در مجموعه فناوری‌های نوین ارتباطی می‌گنجند نشان نمی‌دهد. با چنین پیش‌فرضی تماشای «تومان» و نگاه متفاوتش به این دنیای جدید برایم پیام حضوری فصلی نو در سینما می‌داد که تماشای دو فیلم «من می‌ترسم»(بهنام بهزادی) و «شنای پروانه»( محمد کارت)، ورق را برگرداند و همه چیز را به حال و هوای گذشته برد.
 
از حال و هوایی می‌گویم که نماینده تلخی‌ها و مصائبی می‌شود که ابزاری چون رایانه، امکانی چون اینترنت و پدیده‌ای چون شبکه‌های اجتماعی و کانال‌های ارتباطی، با خود به همراه می‌آورند. نمایندگی همان نگاه بدبینانه‌ای به تکنولوژی که نه به خدمات که بیش از هر چیز به خیانت‌هایش در زندگی روزمره آدمیان متوصل می‌شود. اینجا هم بحث بر سر امکانی است که حضور این فناوری‌ها برای باج‌گیری، قلدری و در واقع ایجاد نا‌ امنی و بی‌اعتمادی،  در اختیار می‌گذارند.
 
داستان، همان داستان همیشگی و آشنای پخش فیلم‌های خصوصی ‌است و حریم‌هایی که دیگر خصوصی نیستند. پخش فیلم‌هایی متعلق به فضای خصوصی در اجتماع عمومی. اجتماعی، عجین با گوشی‌های هوشمند که مردمانش روزشان را نه با صبحانه که با سر خط آخرین خبرهای شبکه‌های اجتماعی محبوبشان آغاز می‌کنند. جالب اینجا که هر دو فیلم نیز پیرنگی مشابه داشتند. «من می‌ترسم» از جایی اوج می‌گیرد که موبایل یکی از شخصیت‌های داستان به دست رقیب می‌افتد و «شنای پروانه» نیز اساساً با خبر پخش فیلمی کوتاه از استخر زنانه آغاز می‌شود.
 
بحران در « من می‌ترسم» یکی دو تا نیست، اما بحران اساسی در شکل مواجهه قهرمان داستان با امکانی که فناوری در اختیارش گذاشته است، فرم روایی خود را پیدا می‌کند. جایی که قهرمان که در اینجا بیشتر خصوصیات ضد قهرمانانه پیدا کرده‌ است میان آپلود کردن یا نکردن فیلمی که در اختیار دارد، دچار تردید می‌شود. فیلمی که تا پیش از این لحظه نیز ابزاری برای قلدری‌های آن‌لاین او به شمار می‌رفته است. جالب اینجاست که در نیمه اول فیلم او هنرمندی شاعر پیشه است که با طراحی و شاعری روزگار می‌گذراند، اما با امکانی که فناوری در اختیارش می‌گذارد، شبیه همان شناگری می‌شود که تا آن زمان آب ندیده بوده، که شناگر و در واقع هیولای قابلی بوده‌است.
 
اما اگر تکنولوژی، ساده‌دلان سینمایی ما را در «من ‌می‌ترسم» به هیولا تبدیل می‌کند، در «شنای پروانه» خود ابزاری است در دست هیولاها برای هیولاتر شدن. اینگونه که ابزاری می‌شود قوی‌تر و کشنده‌تر از هر عربده و تیغ و قمه‌ای. ابزاری برای پیروزی در میدان قلدری. جالب اینجاست که اینجا هم سخن از اراده آدمی است و انتخاب‌هایش، اما پای فناوری که میان می‌رسد انتخاب دیگری جز، ابزار نمود شر، به چشم نمی‌خورد.